کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

شیرین زبون

دلم شکسته

دیشب داشتیم فیلم مدینه رو نگاه میکردیم.همون قسمتی که مدینه به پسرش میگفت دلمو شکستی. کیمیا هم داشت نگاه میکرد امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم  در حالی که با دست روی سینش میزد گفت: مامان  ددم ککسته.       (مامان دلم شکسته)             ...
20 تير 1393

شیرین زبون

اولش بگم که همه این مطالبو یه بار نوشتم وبا یه اشتباه پرید واین بار دومه که دارم مینویسم وعصبانیم از خودم اولین مطلب این بود که بچه ها چقدر زبلن وگاهی از حرفه وگفته های خودت برای خودت استفاده میکنن. میخوای بهشون یه دستی بزنی دودستی بهت پس میدن. یه نمونه اش همین امشب برای ما اتفاق افتاد که خیلی هم خندیدم. بعضی وقتا که کیمیا لجبازی وشیطونی میکنه ما از بنیامین (پسر همسایه که همسن کیمیاست)به عنوان  عاملی برای ترک کارهاش استفاده میکنیم. مثلا میگیم دیگه برای تو بستنی نمیخرم برای بنیامین میخرم ویااز این بعد بنیامین رو میبرم پارک ویا این غذارو میدم بنیامین بخوره ویا از این قبیل. امشب وقتی بابای کیمیا صداش زد وبهش گفت دخ...
16 تير 1393

دخملم عروس نمیشه

دیشب با مامانم داشتیم در مورد ازدواج و اینکه چرا بعضی ها دخترانشون رو در سن کم شوهر میدن و اینکه آیا این کار خوبه یا بده ویا.... صحبت میکردیم. کیمیا هم ساکت بود ومن فکر میکردم که دیگه داره کم کم خوابش میبره که یه دفعه وسط صحبتهای ما برگشت رو به مامانم وگفت: مامانی..مامانی...من عروس نمیشم   شوهربده چهره اولیه ما           کیمیا وبعد یعنی این بچه چی از ازدواج وحرفهای ما فهمید که اینقدر روان با جمله بندی کاملااااااا صحیح این حرفهارو زد ؟نمیدونم والله....   ...
11 تير 1393

دریا

سلام. ما از سفر برگشتیم.مسافرتمون زیاد طولانی نشد اما خوب بود وخوش گذشت.یکشنبه صبح راه افتادیم و5 شنبه  صبح رسیدیم.وقتی برای اولین بار دریا رو دیدی قیافت تماشایی بود.چمانی گرد شده با دهانی باز.آخه تو عاشق آبی ودایم مشغول اب بازی حالا تصور شو بکن از دیدن اون همه آب یکجا چه حالی بهت دست داده بود. شب که استراحت کردیم اما صبح روز بعد رفتیم ساحل وتوبا خوشحالی وشور وشوغ بازی میکردی. بعضی وقتا که میخواستیم بریم بیرون تا لب دریا میرفتیم ولی تو امان نمیدادی و میرفتی تو آب ومن مجبور میشدم دوباره همه لباساتو عوض کنم.روی هم رفته تو سفر دخمل خوبی بودی وجز چند مورد که وقت رانندگی بابا بهانه شو گرفتی ما رو اذیت نکردی. دوووووووووووست ...
8 تير 1393

فعلا....

عزیزم تا هفته آینده این آخرین پسته چون اگه خدابخواد فردا  یعنی امروز میریم مسافرت.با عمو مجید وخاله آرزو.  
1 تير 1393

کیمیا ودوستی در همسایگی

دیروزخانم همسایه که البته رفت و آمد مختصری هم داریم در زد وگفت بیا بچه ها رو ببریم پارک هوا بخورن وبا هم بازی کنن.منم با اینکه زیاد حوصله نداشتم قبول کردم ودخملی هم با فهمیدن این موضوع با خوشحالی فراوون رفت که حاضر بشه.البته من حاضرش کنم. پسر همسایه یه ماه از کیمیا کوچکتره اما کیمیا زیاد آبش باهاش تو یه جوی نمیره.چون اون خیلی جیغ میکشه و چه برای ابراز احساسات یا گرفتن چیزی از دست کیمیا لباسشو میکشه وکیمیا هم عصبانی میشه. خلاصه رفتیم وبدهم نگذشت البته با رعایت فاصله توسط کیمیا.  خانم همسایه برای سرگرمی شون فلش کارت آورده بود که یکم سرگرم شدن           ا   اینجا بنیامین داشت دن...
1 تير 1393

عکس آتلیه 2 سالگی وعکسهای جشن تولد

عکس آتلیه کیمیا که برای 2 سالگی گرفتیم.اما از روی عکس عکس گرفتم برای همین کیفیتش پایینه.       عکسهای تولد در ادامه مطلب عزیز دلم از تولدت زمان زیادی میگذره ومن تا الان موفق نشدم این پست رو تکمیل کنم.ببینم امشب چکار میکنم. اینو بگم که برای عکس اصلا همکاری نمیکردی وبیشتر عکسات تار شد وموهاتم اصلا اونجوری که میخواستم نشد. ولی بیخیال زیاد سخت نگیر        تزیینات: جلوی در یادگاری     گیفت تولد    میز هدی...
1 تير 1393

اسب* معذرت* موموخ*

1- صبح برنامه کودک داشت گور خر نشون میداد.صدات کردم وبهت گفتم کیمیا جون بیا ببین مامان داره گور خر نشون  میده ببین چقدر خوشکله.وبعد مشغول تماشای تلویزیون شدی .منم رفتم تو اتاق که اونجا رو مرتب کنم بعد چند دقیقه اومدی پیشم و بهم گفتی مامان دودر(گورخر)دوست ندارم  اسب دوستدارم.  من   2- وقتی میخواستم جاتو مرتب کنم نذاشتی پریدی رو تشک وشروع کردی به بازی کردن.منم  از اتاق اومدم بیرون  رفتم آشپزخونه.بعد اومدی پیشم وگفتی مامان چای.گفتم چرا نذاشتی جاتو مرتب کنم منم بهت چای نمیدم از آشپزخونه رفتی بیرون بعد از یکی دو دقیقه اومدی  وگفتی مامان مدان(مژگان) معسرت(معذرت)   3- ...
27 خرداد 1393

زیارت

دیروز تصمیم گرفتم که برم حرم امام رضا زیارت اما از اون جایی که چندروزیه که هوا خیلی گرم شده این تصمیم رو موکول کرد یم به شب.تقریبا ساعت 10 بود که رفتیم حرم.هوا خیلی خنک وخوب بود وخلوتی خیابونها هم باعث شد زودتر برسیم. حرم خیلی خلوت وخوب بود وکلی کیف کردیم واز زیارت لذت بردیم   .کیمیا  بغل  مامانی منتظره که دایی وحید براش آب بیاره.    اینم از آب که دخملم باخوشحالی میل نمود.    کیمیارو به گنبد غرق تماشای نورها ورفت وآمدها                                     ...
23 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین زبون می باشد