کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

شیرین زبون

حرکت

گلم یادم رفت بگم تو 3ماهگی چرخیدی ودر 4 ماهگی خزیدن رو یاد گرفتی اما تا 7ماگی 4دستو پا نرفتی خیلی تلاش کردم اما یاد نگرفتی .ولی نشستن رو زود یاد گرفتی .    3ماهگی    4ماهگی     ...
20 اسفند 1392

یاداوری4(اولین دندان)

گلم برای دیدن اولین دندونت لحظه شماری میکردم وحسابی مشتاق بودم همه علایم روداشتی اما از دندون  خبری نبود.هر چیزی رو طرف دهنت میبردی وگاز میگرفتی ودایم دستت تو دهنت بود حتی انگشت منم میخواستی بذاری بین لثه هات وفشار بدی تا اینکه بالاخره اولین مروارید زیبا توی دهنت در 7ماهگی نمایان  شد وکیمیای بی دندون حالا یه دندون داشت.بعد ازاون هم به فاصله 10روز دندون بعدیت در اومد. اگه دقت کنی لثه پایین یه دندون کوچولو میبینی     اینم یه نمای دیگه از رویش اولین دندون ...
20 اسفند 1392

یاداوری 3 (روروک)

از اواخر 4ماهگی تورو داخل روروک میذاشتم که بالاخره 5ماهگی تونستی خودتو توش نگه داری و باهاش سازگار بشی.اولش خودم پاهاتو تاتی تاتی جلو میبردم تا یاد بگیری.وقتی برای باراول کمی جلو اومدی کلی ذوق کردم وتشویقت کردم.کم کم سرعتتو زیاد کردی و شروع کردی به شیطونی     داری باخوشحالی میای طرف من که گوشی رو ازم بگیری     اینجاهم 9ماهته هنوز با رورک حرکت میکنی اما حسابی مهارت پیدا کردی و از عهده خودت بر میای.   . ...
20 اسفند 1392

یاداوری 2(مسافرت)

دختر نازم ٤ ماهه بودی که به اصفهان سفر کردیم.با بابا مامانی وبابایی ودایی وحید.توخیلی کوچولو بودی ویه مقدار اذیت شدم.البته خیلی خوش گذشت چون تو باما بودی این اولین تجربه مسافرت ما با بچه بود که البته لطف خودشو داشت   . اینجا باغ پرندگان اصفهانه که بازحمت تعادلتو حفظ کردیم که ازت عکس بگیریم     سی وسه پل.کیمیا همراه با باباودایی وحید ...
19 اسفند 1392

یادآوری

ا   این مطالب رو ب تاخیر مینویسم اما چون میخوام ثبت بشه ایرادی نداره.   کیمیای عزیزم در صبح یک روز بهاری 27اردیبهشت1391 نوید به دنیا امدنت رو به من دادی ومن بامامانی وبابا رضا به بیمارستان رفتیم. وتو ساعت 11 همون روز پا به این دنیا گذاشتی وبااومدنت به زندگی ما روح تازه ای دمیدی.خوشحالم از اینکه هستی و برات ارزوی بهترین هارو دارم     .   کیمیا در روز دهم تولد          اولین باری که حموم رفتی       هنوز از حموم نیومده بودی خوابت برد.   خواب شیرین بعد حموم   ...
19 اسفند 1392

میهمان

سلام گل خوشکلم.امروز روز پر کاری با هات داشتم ازصبح زود ساعت 7 بیدار شدی وهمش میگفتی مامان مامان.منم حسابی کلافه شدم تصمیمیم گرفتم از شیر بگیرمت اما فکر نکنم به این زودی ها موفق بشم چون خیلی وابسته هستی.امروز عموت به دیدنت اومد .تو هم اونو خیلی دوست داری برای همین هم وقتی شنید ی عموجون میخواد بیاد به حرفم گوش کردی وگذاشتی حاضرت کنم .وقتی بابا اومد دوتا ماهی خوشکل برای عید خریده بود که تو ازدیدن اونا کلی ذوق کردی و میگفتی ا مامی .وبعد ناهار  عمو رفت وتو بالاخره خوابیدی . ...
19 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین زبون می باشد