اخرین شب سال
سلام لپ گلی مامان این اخرین مطلبیه که توسال ٩١ مینویسم.امروز صبح از خونه مامانی اومدیم اخه روز قبل بابا جون رفته بود خونه مادر بزرگش وشب رو هم همونجا مونده بود برای همین هم ماشب رو رفتیم خونه مامانی اونجا خوابیدم.تو راهم برات دو تا کتاب جدید خریدم. ظهر وقتی میخواستی بخوابی هر کدو مشوچند بار برات خوندم وتو همَ میخواستی تند تند ورق بزنی.بعداظهر هم با بابا رفتیم بیرون وخرید کردیم وماهی هم برای شام شب عید خریدیم. بعدشام هم یکم بازی کردی و وقت خواب کتاباتو اوردی و دوباره هر کدومشونو ٢ ٣ بار خوندم وبعدم خو...
نویسنده :
مامان کیمیا
1:37