کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

شیرین زبون

اخرین شب سال

سلام لپ گلی مامان این اخرین مطلبیه که توسال ٩١ مینویسم.امروز صبح از    خونه مامانی اومدیم اخه روز قبل بابا جون رفته بود خونه مادر بزرگش وشب رو    هم همونجا مونده بود برای همین هم ماشب رو رفتیم خونه مامانی اونجا    خوابیدم.تو راهم برات دو تا کتاب جدید خریدم. ظهر وقتی میخواستی بخوابی    هر کدو مشوچند بار برات خوندم وتو همَ میخواستی تند تند ورق  بزنی.بعداظهر    هم با بابا رفتیم بیرون وخرید کردیم وماهی هم برای شام شب عید خریدیم.    بعدشام هم یکم بازی کردی و وقت خواب کتاباتو اوردی و دوباره هر    کدومشونو ٢ ٣ بار خوندم وبعدم خو...
29 اسفند 1392

فرشته مامان

دختر گلم ازاینکه امروز تسلای دردم بودی ممنون.امروز گوشم خیلی درد میکرد.به خاطر گوشم سر درد هم گرفته   بودم.اصلا حال نداشتم. تو هم که ماشالله کم نمیوردی .مامان اب .مامان سوپ.مامان.........   تااینکه دیدم اینجوری فایده ای نداره.نشوندمت رو پام وبهت گفتم ببین گلم امروز مامان گوشش درد میکنه.یه   دست به گوشم زدی وگفتی دوش(گوش).گفتم اره امروز کیمیا نباید زیاد حرف بزنه زیاد سر صداکنه مامان   رو اذیت نکنه تا زود خوب بشه.بعد تو بلند شدی گوشامو بو س کردی ونازشون کردی وگفتی نا...نا   بعداظهر هم با بابایی رفتیم دکتر من رفتم تو مطب تو وباباجونی هم رفتین ی دور کوچلو زدین.   امروز هوا س...
26 اسفند 1392

عید نوروز(قبل عید)

  چیزی تاعید نمونده.امسال من خونه تکونی رو خیلی زودتر از سالهای دیگه  شروع کردم.از اونجایی که عسل مامان جیششو میگه وتسلط کامل پیدا کرده  تصمیم گرفتم یه ماه مونده به عید فرشارو بدم فرش شویی که تمیز تر بشوره  اخه نزدیک عید شلوغه وزیاد تمیز نمی شورن.تواون 2 روزی که فرشاررفت  استین هارو بالا زدم وزیر وزبر خونه از پرده وروتختی گرفته تا تغییرات اتاقا  ونظافت رو انجام دادم.البته ناگفته نماند که اخراش رنگ به رو نداشتم.ولی بعد  اومدن فرشا وبعد پهن کردنشون دیگه کاری نداشتم وتاالان هم دیگه کاری  نکردم جز کارای روز مره اما فرداپس فردایه دست کوچولو به سر وگوش خونه میکشم وبا ل...
25 اسفند 1392

دخترگلم یه بار دیگه همکاری کن

سلام دختر خوشکل مامان.تو همیشه برام دختر خوبی بودی از همون اول که به دنیا اومدی بچه ارومی بودی.روز اولی که به دنیا اومدی اصلا گریه نمیکردی .حتی برای شیر خوردن از حرکتت ووپیچ وتاب خوردن وتغییر رنگت متوجه میشدم که وقت شیرته.اون موقع بود که مامانی تو رو میورد ومن بهت شیر میدادم.فکر میکردم اولشه وتو همش خوابی حتی نگران هم شده بودم وهی از مامانی میپرسیدم مامان چراگریه هاش صدا نداره.اما به مرور زمان فهمیدم کلا ارومی واهل گریه نیستی.هر کسی تو رو میدید یا جایی میرفتیم میگفت چه بچه ارومی.زمان گذشت ودختر گل من برای خودش خانمی شده بود.تصمیم گرفتم از پوشک بگیرمت یکسال و4ماهت بود که دیگه پوشکت نکردم.بعد یه ماه خیلی برام جالب بود که بااشاره میگفتی جیش دا...
25 اسفند 1392

کلمه های جدید

          دختر گلم این روزها خیلی کلمه های جدیدی یاد      گرفتی.  شعر یه توپ دارم قلقلیه روهم وقتی   برات میخونم اخر هر مصراعشو تندو سریع میگی.                   از یک تا ده رو هم خیلی خوشکل میشمری .       کلمه هایی که کیمیا میگه در ادامه مطلب کلمه هایی که کیمیا میگه:   نانا:ناناز.خوشگل        مو:مو      اش:کش مو      شت:شورت   چایی:چایی &nbs...
25 اسفند 1392

مادرانه

  دختر عزیزم زمان چه قدر باسرعت میگذرد .سال گذشته در چنین روزهایی توان به تنهایی راه رفتن نداشتی ومن عاشقانه منتظر اولین گامهای تو خودم رو برای سال جدید اماده میکردم.اولین سال نویی که تو در کنارمان بودی وبرکت و نشاط را برایمان به ارمغان اوردی.وحالا امسال وقتی تو را میبینم که با شوررو شوق  به هر طرف سر میکشی و سعی میکنی با دستهای کوچکت کاری برایم انجام دهی از بودنت لذت میبرم وخدا را به خاطر ناب ترین هدیه زندگی ام سپاس میگویم.کیمیا جون دوست داریم:مامان وبابا   اینم عکسهایی از سال گذشته نوروز وتابستان:   نوروز 92 کنار سفره هفت سین     سیزده بدر رف...
24 اسفند 1392

کیمیا وجواهراتش

            مرحله اول:به ارومی دستبتدشو دست میزنه طوری که کسی شک نکنه     مرحله دوم:یه دو قدم میاد جلو و بعد درش میاره     مرحله سوم:حالا میشینه و میخواد قضیه رو طببیعی جلوه بده   مرحله چهارم:عملی کردن نقشه     مرحله اخر:نابود شدن دستبند اخرین گزارش:در حال حاضر هم گردنبند وهم دستبند پاره شده و مروارید هایشان مفقود شده   اخه دختر گلم چرا اینقدر شیطونی؟  میخوای از همه چیز سر در بیاری؟؟؟؟؟ ...
24 اسفند 1392

ماجرای کیمیا وصندلی

    دخمل گل ما جدیدا یاد گرفته که شدیدا مستقل باشه.یعنی خودش بره وشیر   اب رو بازکنه ولیوانشو اب کنه یا اینکه از تو یخچال خوراکی برداره یا گوشی مامان  یا بابا رو از رو میز برداره و یا ...................    اما این استقلال همش بستگی به یه صندلی داره یا اینکه مامان حواسش پرت  باشه وخانم خانما بره سر وقت صندلی     کیمیا خانوم برای رفتن به مهمونی حاضر شدن.اما از غفلت مامان برای حاضر شدن استفاده کرده وبا سرعت زیاد صندلی رو اورده وخودشو به یخچال رسونده امادر یخچال رو قبلا قفل زده بودم کیمیا با دیدن من جا خورد اما به کارش ادامه داد ...
23 اسفند 1392

کیمیا در یک نگاه

      کیمیا  وکلاه نوزادی اش     ناز کردن برای گرفتن عکس     غرق در خواب      کوچولوی عینکی مامان کیمیاخانم مشغول نابود کردن گل     گل دخمل در پارک       کیمیا در میان برگهای پاییزی ...
22 اسفند 1392

اولین شب یلدا

اولین شب یلدا رو ماخونه مامانی بودیم. تو8ماهت بود وحسابی شیطنت میکردی .از هر فرصتی استفاده  میکردی و به خوراکی ها حمله میکردی و من دایم باید مواظبت بودم که خرابکاری نکنیو منو خیلی خسته  کردی کلی هم عکس گرفتیم وخیلی خوش گذشت.تو هم یه اش خوشمزه خوردی وحسابی کیف کردی.      با ناراحتی داری تلاش میکنی     .   اینم از دایی مجید که عینکشو کشیدی وحالشو گرفتی ...
20 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین زبون می باشد