مادرانه
دختر عزیزم زمان چه قدر باسرعت میگذرد .سال گذشته در چنین روزهایی توان
به تنهایی راه رفتن نداشتی ومن عاشقانه منتظر اولین گامهای تو خودم رو برای
سال جدید اماده میکردم.اولین سال نویی که تو در کنارمان بودی وبرکت و نشاط
را برایمان به ارمغان اوردی.وحالا امسال وقتی تو را میبینم که با شوررو شوق
به هر طرف سر میکشی و سعی میکنی با دستهای کوچکت کاری برایم انجام
دهی از بودنت لذت میبرم وخدا را به خاطر ناب ترین هدیه زندگی ام سپاس
میگویم.کیمیا جون دوست داریم:مامان وبابا
اینم عکسهایی از سال گذشته نوروز وتابستان:
نوروز 92 کنار سفره هفت سین
سیزده بدر رفتیم باغ اون روز هوا خیلی سوز داشت ولی تو هی کلاهتو
درمیوردی.اما روز خیلی خوبی بود وحسابی از ازادیت لذت بردی.
تابستون 92 فصل البالووگیلاسها بود که دستجمعی رفتیم باغ.تو عاشق چیدن
میوه بودی وهمش البالو میخوردی البته جالب بود که هسته هاشو در میوردی
رودخانه هم که کنارمون بود وتو از دیدن اب هیجانی میشدی البته الانم
همینجوری هستی.
تابستون بعداظهرها همراه من وبابا به پارک میومدی وتقریبا هر چیزی برات
جلب توجه میکرد.یه جا بند نمیشدی و طفلک بابا همش دنبالت بود که
چیزی رو نذاری تو دهنت وبه هر چیزی دست نزنی .هر جایی که میرفتیم
خسته وکوفته بر میگشتیم خونه .
اینجا حاظر شدی بریم واکسن یک سال ونیم رو بزنیم.هم خوشحال بودم که
اخرین واکسنه وهم خیلی استرس داشتم چون شنیده بودم که بعدش بچه
خیلی اذیت میشه.اما خوشبختانه بعد واکسن مشکلی نداشتی ومنو خیلی
خوشحال کردی.دوست دارم عشقم