کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

شیرین زبون

فرشته مامان

1392/12/26 1:16
نویسنده : مامان کیمیا
285 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم ازاینکه امروز تسلای دردم بودی ممنون.امروز گوشم خیلی درد میکرد.به خاطر گوشم سر درد هم گرفته

 

بودم.اصلا حال نداشتم. تو هم که ماشالله کم نمیوردی .مامان اب .مامان سوپ.مامان.........ناراحت

 

تااینکه دیدم اینجوری فایده ای نداره.نشوندمت رو پام وبهت گفتم ببین گلم امروز مامان گوشش درد میکنه.یه

 

دست به گوشم زدی وگفتی دوش(گوش).گفتم اره امروز کیمیا نباید زیاد حرف بزنه زیاد سر صداکنه مامان

 

رو اذیت نکنه تا زود خوب بشه.بعد تو بلند شدی گوشامو بو س کردی ونازشون کردی وگفتی نا...نافرشته

 

بعداظهر هم با بابایی رفتیم دکتر من رفتم تو مطب تو وباباجونی هم رفتین ی دور کوچلو زدین.

 

امروز هوا سرد وبارونی بود ولی تو همش میخواستی بری بیرون. شبم وقت نماز اومدی زیر چادر و

 

میخندیدی وبعدشم که چادر رو انداختی روت ومنو بابا رو میترسوندی.خداییییییییییییش ماهم ترسیدیم.استرس

 

خودتم که همش میخندیدی.اخرش با زور چادر رو ازت گرفتم چون میترسیدم پات بهش گیر کنه وبیفتی

 

بیشتر وقتا به یه چیزی کلید میکنی دیگه ول نمیکنی.بابا همیشه میگه نمیدونم این بد پیله گیش به کی

 

رفته منم یه نگاهی بهش میکنم ومیگم نمییییییییییییییدونم!!!ابروابرو

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین زبون می باشد