کیمیا ودوستی در همسایگی
دیروزخانم همسایه که البته رفت و آمد مختصری هم داریم در زد وگفت بیا بچه ها رو ببریم پارک هوا بخورن وبا هم بازی کنن.منم با اینکه زیاد حوصله نداشتم قبول کردم ودخملی هم با فهمیدن این موضوع با خوشحالی فراوون رفت که حاضر بشه.البته من حاضرش کنم.
پسر همسایه یه ماه از کیمیا کوچکتره اما کیمیا زیاد آبش باهاش تو یه جوی نمیره.چون اون خیلی جیغ میکشه و
چه برای ابراز احساسات یا گرفتن چیزی از دست کیمیا لباسشو میکشه وکیمیا هم عصبانی میشه.
خلاصه رفتیم وبدهم نگذشت البته با رعایت فاصله توسط کیمیا. خانم همسایه برای سرگرمی شون فلش کارت آورده بود که یکم سرگرم شدن
ا
اینجا بنیامین داشت دنبال کیمیا میکرد که لباسشو از پشت گرفت وکیمیا داشت میدویید سمت من.
منم حسلبی عصبانی بودم .طفلکی دخترم.
اینجا هم با وجودی که دوست نداشت کنارش نشست اما..
کم کم ازش فاصله گرفت تا...
رسید به اینجا
بعدش بلند شد وترجیح داد..
تنهایی اینجا بشینه.
این بود ماجرای پارک رفتن ما با خانم همسایه