مهربونیت منو کشته.
عزیزم این روزا حرفها وجمله های زیادی ازت شنیدم که علاوه بر شیرین بودنش تعجب من رو برانگیخته که
تو این کلمات وجمله ها رو کی یاد گرفتی که وقتی که به کار میبریشون زل زل وایمیستم و بهت نگاه میکنم
بابا ایولله.
من:کیمیا دخترم تو:بیه مامانم (بله مامانم)
من:زود بیا حاضرشو میخوایم بریم بیرون تو:باشه الان زود من:
من:بیا لباستو بپوش تو:پوش نه
من:سیر شدی دیگه غذا نمیخوای تو:نه دست مامان درد نتونه من:
من :مشغول کارم تو آشپزخونه تو:مامان ببت آوو من:چی میگی نمیفهمم تو:ببت آوو
من:بعد کلی تجزیه وتحلیل ...آها ....شربت آلبالو هیییییییییییییی وای من
من:کیمیا آب میخوای تو:نه مسی (مرسی)
با شنیدن صدای اذون همیشه میای پیشم و میگی مامن انون..... انون..
کلمه ها ی تازه:
مومو:تخمه آموش: خاموش پوش زی:زیر پوش جوشی:گوشی پیس:چیپس
وخیلی کلمه های دیگه رو مثل بالشت هویچ سوسیس سس و......درست میگی.
اما چندتا کار رمانتیک ازت دیدم که احساساتی شدم .
یه روزکه خواب بودم دستتو رو صورتم احساس کردم اما چمامو باز نکردم.بعدش دیدم داری با
خودت صحبت میکنی ومیگی مامان ناناس... مامان عسل... مامان عزیز....
امروز بعداظهرهم با مامانی رفتیم پارک.از خون تا پارک بغل مامانی بودی
وقتی رسیدیم مامانی گفت آخ دستم خسته شد تو هم دست مامانی رو گرفتی وبوس کردی