کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

شیرین زبون

چهره مرد رابیابید.(تست هوش)

سلام مامانای گل.به یه تست هوش برخوردم که برام جالب بود.برای شما هم میذارم تا خودتونو محک بزنین.   در تصویر زیر چهره مرد رو پیدا کنید. 1)اگه تو 3ثانیه بتونین پیداکنین دارای هوش بالای نرمال هستین 2)اگه تو 1دقیقه پیداکنین دارای هوش نرمال هستین 3)اگه بین 1 تا 3دقیقه پیداکنین مغز شما کند عمل میکنه 4)اگه بالای سه دقیقه پیداکنین  شرمنده خودتون میدونین دیگه.     ...
17 مرداد 1393

عکسها ی تعطیلات عید فطر

عکسهای تعطیلات عید فطر که تو پست قبلی نذاشته بودم       جلوی در وکیمیا  که با رسیدن مامانی وبابایی فریاد شوق سر دادو گفت:ایییییینا!!!!!!!       کیمیا  تو ماشین در مسیر رفت این کوچولو هم هلیا ست دختر داییم تو باغ دایی هلیا   دقت رو داری !!! چه جوری داره به گل نگاه میکنه اینجا توی گلخانه هست وکیمیا یه گوجه برای خودش چیده    اینجاهم دختر گلم حاضر شده میخوایم بریم عروسی.فدای ژست گرفتنت بشم الهی.   شنیون موهای کیمیا از پشت ...
16 مرداد 1393

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

سلام عزیز دلم. یکم دیر اومدم آخه فرصتش پیش نیومد. اما خوب بازم نوشتنش بهتر از ننوشتنشه. واما تعطیلات عید فطر.برای تعطیلات همراه بابایی ومامانی ودایی وحید رفتیم شهرستان .توهم از اول که راه افتادیم حسابی خوشحال بودی.سه شنبه صبح راه افتادیم ونزدیک ظهر رسیدیم. بعداظهرش خاله من اومد دیدنمون وتو کلی ذوق کردی .شبش هم رفتیم پارک چهارشنبه ظهر نهار خونه داییم دعوت بودیم.اولش که رفتیم خجالت میکشیدی اما خیلی زود با هلیا که دختر  داییمه مشغول بازی شدی.بعداظهرش هم رفتیم باغ دایی هلیا. اونجا وقتی برای اولین بار خوشه انگورو روی تاک دیدی کلی تعجب کردی وگفتی مامان از اینا داره. توی گل خونه هم پر از بوته های گوجه فرنگی...
13 مرداد 1393

کیمیا وکارهای تازه

سلام .یه مدت کوتاه نبودم. البته خدای نکرده من مشکلی نداشتم اینترنت قطع شده و  مشکل داره تا درست شدنش فعلا از اینترنت دایی وحید استفاده میکنم .   این روزها پیشرفت زیادی در کلمه ها والبته جمله بندی واستفاده صحیح از کلمات داشتی. دیروز بعد از خوردن  آب زیاد اومدی بهم گفتی مامان ددم درد میتونه.آلم بده میخوام بالا بیارم.(دلم درد میکنه حالم بده..) البته همیشه هی بهت میگم نخور گوش نمیدی بعدش همین آش وهمین کاسه.                                             وقتی چیزی رو بهت میگم بر...
3 مرداد 1393

عکسهای گوشی بابا

تازه فهمیدم تو گوشی بابا چند تا عکس هست که من تا حالا ندیدم واز دیدنشون کلی ذوق کردم. این عکسها مال سال گذشته هستش.یعنی وقتی که 1سال ونیمت بوده.                       ...
20 تير 1393

دلم شکسته

دیشب داشتیم فیلم مدینه رو نگاه میکردیم.همون قسمتی که مدینه به پسرش میگفت دلمو شکستی. کیمیا هم داشت نگاه میکرد امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم  در حالی که با دست روی سینش میزد گفت: مامان  ددم ککسته.       (مامان دلم شکسته)             ...
20 تير 1393

شیرین زبون

اولش بگم که همه این مطالبو یه بار نوشتم وبا یه اشتباه پرید واین بار دومه که دارم مینویسم وعصبانیم از خودم اولین مطلب این بود که بچه ها چقدر زبلن وگاهی از حرفه وگفته های خودت برای خودت استفاده میکنن. میخوای بهشون یه دستی بزنی دودستی بهت پس میدن. یه نمونه اش همین امشب برای ما اتفاق افتاد که خیلی هم خندیدم. بعضی وقتا که کیمیا لجبازی وشیطونی میکنه ما از بنیامین (پسر همسایه که همسن کیمیاست)به عنوان  عاملی برای ترک کارهاش استفاده میکنیم. مثلا میگیم دیگه برای تو بستنی نمیخرم برای بنیامین میخرم ویااز این بعد بنیامین رو میبرم پارک ویا این غذارو میدم بنیامین بخوره ویا از این قبیل. امشب وقتی بابای کیمیا صداش زد وبهش گفت دخ...
16 تير 1393

دخملم عروس نمیشه

دیشب با مامانم داشتیم در مورد ازدواج و اینکه چرا بعضی ها دخترانشون رو در سن کم شوهر میدن و اینکه آیا این کار خوبه یا بده ویا.... صحبت میکردیم. کیمیا هم ساکت بود ومن فکر میکردم که دیگه داره کم کم خوابش میبره که یه دفعه وسط صحبتهای ما برگشت رو به مامانم وگفت: مامانی..مامانی...من عروس نمیشم   شوهربده چهره اولیه ما           کیمیا وبعد یعنی این بچه چی از ازدواج وحرفهای ما فهمید که اینقدر روان با جمله بندی کاملااااااا صحیح این حرفهارو زد ؟نمیدونم والله....   ...
11 تير 1393

دریا

سلام. ما از سفر برگشتیم.مسافرتمون زیاد طولانی نشد اما خوب بود وخوش گذشت.یکشنبه صبح راه افتادیم و5 شنبه  صبح رسیدیم.وقتی برای اولین بار دریا رو دیدی قیافت تماشایی بود.چمانی گرد شده با دهانی باز.آخه تو عاشق آبی ودایم مشغول اب بازی حالا تصور شو بکن از دیدن اون همه آب یکجا چه حالی بهت دست داده بود. شب که استراحت کردیم اما صبح روز بعد رفتیم ساحل وتوبا خوشحالی وشور وشوغ بازی میکردی. بعضی وقتا که میخواستیم بریم بیرون تا لب دریا میرفتیم ولی تو امان نمیدادی و میرفتی تو آب ومن مجبور میشدم دوباره همه لباساتو عوض کنم.روی هم رفته تو سفر دخمل خوبی بودی وجز چند مورد که وقت رانندگی بابا بهانه شو گرفتی ما رو اذیت نکردی. دوووووووووووست ...
8 تير 1393

فعلا....

عزیزم تا هفته آینده این آخرین پسته چون اگه خدابخواد فردا  یعنی امروز میریم مسافرت.با عمو مجید وخاله آرزو.  
1 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین زبون می باشد